من سیزیف را پای کوه رها می کنم. بار سنگین او همواره در دسترس است.
سیزیف وفادارانه در برابر خدایان می ایستد و تخته سنگها را از جای بر می کند.
او نیز همه چیز را نیک می داند و دنیا را نه دیگر سترون می بیند و نه بیهوده.
هر ریزه ای از آن سنگ و هر پرتوی از دل کوهساران همیشه شب برای او دنیایی می شود.
مبارزه برای رسیدن به ستیغ گامی است تا دل آدمی را سرشار کند.
باید سیزیف را نیکبخت انگاشت.
چشمانم را زیر قدمهایت جا گذاشتم...
کورمال کورمال تمام قصه را دنبال چشمانت گشتم...
خارهای رخوت دستانم را بلعید...
خورشید حتی به فکر چشمان کورم نیست...
پاهایت را می سوزاند این بیابان...
تاولهای صدایم می خشکند در حرفِ سومِ اسمت...
کورمال کورمال روی سطح خورشید سیاهی را می بلعم...
عروسان سپید پوشم همه سر در جهنم دارند...
می سوزند... می سوزند... می سوزند...
تا جایی که دامن خونینشان به خاک می افتد...
همچون سیگارهایم...
- پیِ اینجا سسته...
+ پیِ شو نگیر عمو...
- می ریزه، آوار میشه رو سرمون...
+ ریتمش خرابه...
- میگن همین روزا میخواد مار بباره از آسمون...
+ کی فردارو دیده؟
- شاید همین روزا ترک کنم این دود و دمو...
+ ترکِ محفل نکن مرد... بجنگ...
- یه روز باید تموم شه بالاخره...
+ ته دیگشم خوردن...
- دیشب تو خواب دیدم، جیغ می زد انگار... نه اصن واقعی بود گمونم...
+ شب... ش... شب میخواد ببلعه منو انگار...
- تمومی نداره پدر سگ...
+ پیِ شو نگیر...
...
+- فالش می زیَم...
این شبها که بر دود سوار است تا...
تا فردا، تا آسمان هفتم، تا آسمان آبی صبح...
و لحظه ها...
لحظه ها که همه درد می زایند این روزها...
دردهایی سخت بی درمان، این روزهای سخت بی فردا، این شبهای سخت بی صبح...
و سرمای نور ماه...
سرمای استخوان سوز، این نور بی فروغ...
گلهای رز که همه خشخاش می شوند...
رزهای نشئه، خشخاشهایی سخت عاشق...
و خواب...
خو... ا... ب...
خ