- پیِ اینجا سسته...
+ پیِ شو نگیر عمو...
- می ریزه، آوار میشه رو سرمون...
+ ریتمش خرابه...
- میگن همین روزا میخواد مار بباره از آسمون...
+ کی فردارو دیده؟
- شاید همین روزا ترک کنم این دود و دمو...
+ ترکِ محفل نکن مرد... بجنگ...
- یه روز باید تموم شه بالاخره...
+ ته دیگشم خوردن...
- دیشب تو خواب دیدم، جیغ می زد انگار... نه اصن واقعی بود گمونم...
+ شب... ش... شب میخواد ببلعه منو انگار...
- تمومی نداره پدر سگ...
+ پیِ شو نگیر...
...
+- فالش می زیَم...
منو یاد کسی کیندازه واژه هات
کی؟
اینجور زندگی کردنت منو میترسونه
نترس...
بذا خودش بگذره...
ترک محفل نکن مرد...بجنگ...
ممکنه این جنگ تو رو نابود کنه
بعضی اوقات فرار لازمه
ترس
این جنگ خودش یجور فراره...
فرار از فرار؟
برقص با ساز زندگی که فالش میزند رفیق...
فالش برقصیم؟
فرار از ترس؟
از واقعیت...
جالبه ، بلاگت رو از یه بلاگ دیگه پیدا کردم ... و اینجا فروغ رو دیدم...
درست میگه فروغ، واژه هات منو هم یاد یکی انداخت ..
بله... جالبه...
فروغ به نظر من از بهترینهاست تو نوشتن...
فالش برقص پسر! محفل دود و دم رو هم رها نکن!
اطاعت امر!
قطعا نمیشناسیش!
بیا
اومدم...
میام همیشه...
آدم احساس میکنه باید بمیره.
آره گمونم... باید مرد...
علیرضا تویی؟؟
آره...
اسمی آدرسی چیزی...
کار دیگری جز این نمیشه کرد...
شاید...
یادت باشه ی چیزایی رو بت بگم:|
یادت باشه...