BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

Abnormal

گذراندن بهترین سالهای جوانی در اوج غم و درد و افسردگی لذتی دارد که من از درکش عاجز نبودم
و چقدر زیباست که کسی جرات نمی کند این غم و درد و افسردگی را به حساب دوران بلوغ بگذارد 
و هر دوره گرد بی سوادی بگوید: طبیعی است! 
حالا هر پروفسور روانشناسی هم می گوید: کاملا غیر طبیعی است! 
و چقدر لذت بخش است این غیر طبیعی بودن!

Polution

حس میکنم سگی در من جان می سپارد

انگار تمام بدنم متورم شده است

جلوی چشمانم غبار آلود است

چشمانم خواب آلود

وجودم سراسر غم آلود

و درست همین آلودگی هاست که نباید باشد

من منتظر خونی هستم که پس از مرگ در رگهایم جریان یابد

Dark Life

شاید درست نباشد که من به همه چیز اعتراض داشته باشم

شاید کار من مثل بچه های بهانه گیر است

شاید همه چیز آنقدر هم که من میبینم سیاه و تاریک نباشد

شاید این زندگی جلوه های زیبا هم داشته باشد

شاید پرده سیاهی جلوی چشمانم را گرفته تا زندگی را سیاه ببینم

اما...

اما من اشتباه نمی کنم

زندگی سراسر دردی است که گاه با مسکن آرام می گیرد

قطعا برخورد انسان با زندگی است که پوچی را می سازد

و زندگی چیزی نیست جز برخورد انسانها با یکدیگر

و برخورد انسانهای پوچ باهم است که پوچی را می سازد

زنجیره ای که از ازل تا ابد گسترده است

زندگی فضای تاریکی است که لکه های نور آن را موحش تر می کند

من اشتباه نمی کنم

همه چیز درست همانطور است که نباید باشد

درست همانقدر خالی، سرد و تاریک که نباید باشد

و من همواره اعتراض خواهم داشت

به همه چیز

حتی اگر درست نباشد

شاید هم درست باشد...