در را می گشایم به روی رهگذری که نیست!
گردِ سیاه آسمان را به دیده ای می سایم که نیست!
که نوری، که شاید لکه نوری بزداید این همه سیاهی را که نیست!
آهی از سینه بر می آید که شاید بسوزد افلاکی را که نیست!
سر را در خونابه شفق فرو می برم که شاید برنیاید دیگر نفسی که نیست که نیست که نیست که...
که نبودیم و نیستیم و نابودیم!
که این نابودی را همه از خدایی داریم که...
چه خوب بود این ...
از بند آراستگی ظاهری کلام رها شدم و به معنی پرداختم :))
لامصب این ادبیات چه میکنه! :دی
تیکه ننداز، این نون خوشمزه رو خودت گذاشتی تو سفره مون D:
که واسه ما نبوده ، نیست ...
تهش بازه که واسه هرکی هرجوری که میخواد تموم شه...
که نیست؟
چی بگم...
الان من از رو کامنتا باید حدس بزنم چیه این متن :)
نمیاد بالا رو گوشی ..
لعنت به این گوشی های جدید... :)