از نبودنت میترسم، همانقدر که از بودنم...
از مرگ میترسم، همانقدر که از زندگی...
از نفرت میترسم، همانقدر که از عشق...
من از ماهیهای گوشت خوار میترسم...
من از لاک پشت های همجنس باز میترسم...
از رزهای زرد...
از شقایقهای سیاه...
از حافظه میترسم...
من از رابطه میترسم، همانقدر که از انزوا...
من از جامعه میترسم، همانقدر که از تنهایی...
از درد میترسم، همانقدر که از درمان...
از کابوس میترسم، همانقدر که از رویا...
من از ساعت میترسم...
از نفس کشیدن...
از تولد...
میترسم...
و همه اینها به خاطر این است که از نبودنت میترسم...
و انگار ترس را عاشقانه دوست میدارد این ترسوترین مخلوق خدا...