BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

Romance

گاهی هورمونهای مردانه ترشح می کنند...

و به اجبار، طبع مردانه ام عشق بازی می طلبد...

به اجبار!

وگرنه مرا چه به عشق؟

با من باش امشب را...

نزدیکتر بیا...

نزدیک بیا تا لبهایم دیوارهای سرد اتاق را حس کنند...

آغوش باز کن تا با سرافکندگی از کنارت رد شوم...

دستانم را بگیر تا سر انگشتانم با کرختیِ میله های شومِ قفسِ تن ارضا شود...

بیا امشب را...

همین یک بار، فقط امشب را...

لبهایمان را با تیغهای رز خون آلود کنیم...

بیا امشب رو به دیوار بنشین و بزک کن...

بگذار تنها خیسی بین ما امشب اشکهایمان باشند...

بیا امشب از من، حسرت باردار شو...

اصلا دلم خواست حمام فردایمان با عرقِ سردِ اضطراب باشد...

اصلا بیا امشب به جای خوابیدن زیر پتو، زیر توده ای خاک باهم بخوابیم...

فردا خواهد آمد... نه؟؟؟!!

Sin after Sin

دستهایم پر از گناه...

پاهایم پر از گناه...

زبانم پر از گناه...

و حتی چشمهایم...

و به احترام سیاهی چشمانت سیاه پوشیدم در سوگِ چشمانت...

و نالیدم...

از خدا عمری دراز می خواهم...

آنقدر دراز که زمان در برابر گناهانم کم نیاورد...

آنقدر دراز که زمان کافی برای تاوان گناهانم داشته باشم...

و نالیدم...

Sleepless

آخرین باری که راحت خوابیدم کمی کمتر از نوزده سال سن داشتم...

پس از آن گناه چشمانم را بست تا خواب به آنها راه نیابد...

نوزده سال شاید سن زیادی برای آخرین خواب راحت زندگی نباشد...

شاید...

Empathy's Greed

Heal me...
and forgive my past...
Memories show me the dark...

Bleed with me...
to forgive my sins...
Set me free...
I need this to END...