BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

Red

در پاییز شادیهایت رخت خونین به تن میکنی تک درخت بیابانِ زندگیم

وقت عادت نبود

می خواستم آبستنِ غمت کنم


Shadows

پاهایم روی سایه ام می سُرند

سایه هایی که روی سنگ فرش کف خیابان می رقصند

همگی بر خود می لرزند از سرمای بدنها

هیچکس نمی داند سایه ها چقدر از نور می ترسند

و از جسمی که خود را از شر نور پشت آن پنهان کرده اند

سایه ها سرگشته ترین موجودات روی زمین اند

Woman

درز لای موزاییکهای پیاده رو جای مناسبی بود برای اینکه باهم بخوابیم، زن زندگی ام!

زن رویاهایم!

تمام زنانگیت را یک جا می بلعم تا بوی خون بگیرد خس خس سینه ام، تمام زنانگیت را، بهترین زن دنیا!

زن آسمانی ام!

زنانگی خدا تو را بر سر من بارید به هنگام عادات ماهیانه اش، زن افسانه ای من!

زن الهی من!

باران!

Fade Out

در امتداد عشقمان باد سرعتش بیشتر بود

درست به موازات عشقمان مصیبت می تاخت

الاغهای قافیه جفتک می پراندند به مثنوی معنوی مان

عشقی دیگر منجمد می شود در قلبم مانند گناه

خطی ممتد تمام امتداد پاهایمان را می پوشاند، درد

حجم... ترس... می ترسم از این حجم... از این دنیای سه بعدی...

درد حجم می یابد... حجم ترس می آورد... عشق خط می شود... نقطه... محو...

محو...

Rain

دلم باران خواست

که ببارد روی سرت، بین موهایت

سرت آنقدر خنک باشد از مرگ که یخ بزند خدا بین موهایت

که ببارد روی سرم، بین موهایم

سرم آنقدر داغ باشد از درد که بخار شود خدا بین موهایم

و گرم باشی

آنقدر گرم که متنفر شوم از تو

مثل تابستان...