باز همان داستان تکراری خوشبختی بی سرانجام...
باز همان افسانه نخ نما شده نیکی فرجام...
همان قصه های کودکی، همان دروغ های کثیف...
همان آدمهای پلید با حکایتهایی از خودِ زیبایشان...
ما هیچ ندانستیم چون کودکانی سخت پاکیم و ندایی ربانی از عرش، شب و روز در گوشمان قصه می خواند...
قصه هایی از همان جنس...
و ما به خواب می رویم...
+دیری است مهجور مانده ام و مهجوری به زِ منفوری!
ای مردانی که عشقتان آنقدر کلفت است که برای ابرازش نیاز به اندام جنسی تان دارید!
هیچ می دانید بعضی عشقها به قدری نحیف و نزارند که در ذهن رنجور سیخی و سنجاقی نیز می گنجند؟