من سیزیف را پای کوه رها می کنم. بار سنگین او همواره در دسترس است.
سیزیف وفادارانه در برابر خدایان می ایستد و تخته سنگها را از جای بر می کند.
او نیز همه چیز را نیک می داند و دنیا را نه دیگر سترون می بیند و نه بیهوده.
هر ریزه ای از آن سنگ و هر پرتوی از دل کوهساران همیشه شب برای او دنیایی می شود.
مبارزه برای رسیدن به ستیغ گامی است تا دل آدمی را سرشار کند.
باید سیزیف را نیکبخت انگاشت.
شهامت میخواهد استادگی.
+ به یونانی سیسفوس خوانده میشود ولی نمیدانم چرا ما سیزیف میخوانیم :)
مرد می خواهد...
+ آره، sisyphus اصلشه، ولی به فرانسه میشه sisyphe یا همون سیزیف که ما میخونیم، کامو هم به فرانسه مینوشته دیگه... :)
هه؛بره نیکبخت شه
نیکبخت هس...
به سلامتی پس
آره...
نیکبخت ...
هوم .. حرفی ندارم
نیس؟
نمیدونم
به تدبیر خودش شاید هس .. و این مهمه
مهم نیس
هس؟
آره مهمه...
فک کنم منظورت از تدبیر، تعبیر بود...
به هر حال این جمله تعبیر کامو بود، نه خود سیزیف...
همون ! :)
گیج میزنم کلا
عب نداره... :)
حس میکنم به مرحله خدایی رسیده
حس میکنم یه روز عاصی میشه و طغیان میکنه...
من بعید میدونم طغیان کته!
میدونی؟
داره بهش فشار میاد آخه...
سیزیف از اوناس که میریزه تو خودش! طغیان نمیکنه!
باید تهشو دید...
ته دنیارو...