-
High
جمعه 17 خردادماه سال 1392 05:28
دیوارها تنگ تر می شوند... مهِ اطرافم غلیظ تر می شود... کفِ اتاق زیر پایم سر می خورد... قلبم... مرا می فشارد در خودم تا... تا تهِ گلوی خشکم را می سوزاند... و درست در همان لحظه که چشمانم بسته می شوند... حسِ سقوط در مغزم می تازد تا...
-
Sisyphe II
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 21:11
درمان اهمیت ندارد، مهم با درد زندگی کردن است!
-
Grass
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 21:30
چِــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
-
Sadness
شنبه 4 خردادماه سال 1392 14:25
چقدر روز سختی بود... حکایت یک کورسو امید بود که چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد... هیبت سهمگین یک عزا نابودش کرد... و حالا دارم یک سرنوشتِ نامطلوب را هضم می کنم... باید اعتراف کنم این غم که از یک عشق نشات گرفته چیزی بسیار بیشتر از غمِ فراق است... بحث یک عمر تحمل کردنِ کسی است که با تمام وجود نفرت در دلم می افکند: خودم!
-
Tomorrow
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 01:29
فردا چقدر روز سختی است! به همین سادگی...
-
Sisyphe I
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 02:09
آغاز اندیشیدن سرآغاز تحلیل رفتن است ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت می کنیم
-
Abnormal
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 00:18
گذراندن بهترین سالهای جوانی در اوج غم و درد و افسردگی لذتی دارد که من از درکش عاجز نبودم و چقدر زیباست که کسی جرات نمی کند این غم و درد و افسردگی را به حساب دوران بلوغ بگذارد و هر دوره گرد بی سوادی بگوید: طبیعی است! حالا هر پروفسور روانشناسی هم می گوید: کاملا غیر طبیعی است! و چقدر لذت بخش است این غیر طبیعی بودن!
-
Polution
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 03:46
حس میکنم سگی در من جان می سپارد انگار تمام بدنم متورم شده است جلوی چشمانم غبار آلود است چشمانم خواب آلود وجودم سراسر غم آلود و درست همین آلودگی هاست که نباید باشد من منتظر خونی هستم که پس از مرگ در رگهایم جریان یابد
-
Dark Life
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 02:47
شاید درست نباشد که من به همه چیز اعتراض داشته باشم شاید کار من مثل بچه های بهانه گیر است شاید همه چیز آنقدر هم که من میبینم سیاه و تاریک نباشد شاید این زندگی جلوه های زیبا هم داشته باشد شاید پرده سیاهی جلوی چشمانم را گرفته تا زندگی را سیاه ببینم اما... اما من اشتباه نمی کنم زندگی سراسر دردی است که گاه با مسکن آرام می...
-
Romance
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 04:19
گاهی هورمونهای مردانه ترشح می کنند... و به اجبار، طبع مردانه ام عشق بازی می طلبد... به اجبار! وگرنه مرا چه به عشق؟ با من باش امشب را... نزدیکتر بیا... نزدیک بیا تا لبهایم دیوارهای سرد اتاق را حس کنند... آغوش باز کن تا با سرافکندگی از کنارت رد شوم... دستانم را بگیر تا سر انگشتانم با کرختیِ میله های شومِ قفسِ تن ارضا...
-
Sin after Sin
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 03:54
دستهایم پر از گناه... پاهایم پر از گناه... زبانم پر از گناه... و حتی چشمهایم... و به احترام سیاهی چشمانت سیاه پوشیدم در سوگِ چشمانت... و نالیدم... از خدا عمری دراز می خواهم... آنقدر دراز که زمان در برابر گناهانم کم نیاورد... آنقدر دراز که زمان کافی برای تاوان گناهانم داشته باشم... و نالیدم...
-
Sleepless
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 03:48
آخرین باری که راحت خوابیدم کمی کمتر از نوزده سال سن داشتم... پس از آن گناه چشمانم را بست تا خواب به آنها راه نیابد... نوزده سال شاید سن زیادی برای آخرین خواب راحت زندگی نباشد... شاید...
-
Empathy's Greed
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 01:38
Heal me... and forgive my past... Memories show me the dark... Bleed with me... to forgive my sins... Set me free... I need this to END...
-
Wish
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 11:37
- میدونی چه آرزویی میکردم؟ آرزوم بود بمیری و دستم بهت نرسه... نه اینکه باشی و دستم بهت نرسه... + چقد دوس دارم بمیرم... فقط واسه اینکه به آرزوت برسی... نه هیچ چیز دیگه...
-
Unlucky
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 02:14
شاید من انقد خوش شانس نباشم که تو این شهر بزرگ فقط یه بار دیگه اتفاقی ببینمت... ولی امیدوارم تو انقد بدشانس باشی که تو این شهر بزرگ یه بار دیگه اتفاقی منو ببینی...
-
Fear
شنبه 23 دیماه سال 1391 18:27
از نبودنت میترسم، همانقدر که از بودنم... از مرگ میترسم، همانقدر که از زندگی... از نفرت میترسم، همانقدر که از عشق... من از ماهیهای گوشت خوار میترسم... من از لاک پشت های همجنس باز میترسم... از رزهای زرد... از شقایقهای سیاه... از حافظه میترسم... من از رابطه میترسم، همانقدر که از انزوا... من از جامعه میترسم، همانقدر که از...
-
Reverse
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 01:24
عقب عقب راه میرم... چشمامو میبندم و فقط به این فکر میکنم که این راهیه که هزار بار رفتم و اومدم... اما این بار فرق میکنه... همیشه با چشم باز رو به جلو راه میرفتم... حالا با چشم بسته رو به عقب... همیشه دوس داشتم تو این راه سیگار دستم باشه... ولی این بار نمیخوام... فقط تمرکز میکنم... هیچ موزیکی نمیخوام... بذار مردم برن و...
-
Human
شنبه 11 آذرماه سال 1391 19:41
- بچه که بودم چقد خنگ بودم، از آدمای پیر میترسیدم، آخه آدم هم ترس داره؟ - کاش همونجوری خنگ میموندی!
-
Cold
جمعه 26 آبانماه سال 1391 23:32
همه چی عادی بود صبح که میرفتم دانشگاه ساعتمو بستم، موهامو شونه کردم تو گفتی کتابتو بخونم چشم! میخونم! امین پور مثل همیشه با عینک ته استکانیش اومد تو کلاس رفت نشست سر جاش و با اون صدای خشکش شروع کرد به خوندن گلستان سعدی عاشق سعدی بود این مرد یادته تو اتوبوس که بودم، بارون میخورد به شیشه وای چقد سرد بود اون روز یادته یه...
-
I Remember
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 00:57
Come all ye reborn Blow off my horn I'm driving real hard This isn't LOVE This is PORN God will forgive me But I... I whip myself with scorn, scorn...
-
Otherside
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 00:15
نشئگی با بوی رطوبت خاک... رخوت... همه چیز طعمِ عدم دارد اینجا...
-
Unforgiven
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 23:06
در انتهای جهنم چاره ای جز داشتن کورسو امیدی به بخشیده شدن نیست! هه...
-
Sweet Ending
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 16:04
وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم! مرگ!