همین که خواستم به نیمه پر لیوان نگاه کنم...
افتاد و شکست!
ما را به نیمه پر لیوان چه کار
هیچ...
حالا میتونی به خرده شیشه ها نگاه کنی!
با خیال راحت...
پس باید به چی نگاه کرد؟!
شاید تیکه های خرد شده لیوان...حداقل اینجوری دستت بریده نمیشه...
سلام
وختی به نیمه ی پر لیوان نگاه میکنم .. فقط ته سیگارامو میبینم..
چرا تو لیوان حالا؟
salam
یجوری پرسیدی چرا تو لیوان حالا انگار اسپرمای نداشتمو توش خالی کردم. چون با چایی میچسبه سیگار .
آخه ترتیب بهینه ش چایی سیگار چاییه، اگه سیگارتو تو لیوان خاموش کنی به چایی دوم نمیرسی!تو واس چی باز نمیشی برام؟
خورشید تاریک نمی شود گاهی درگیر ابر می شود اما ابر کجا و قبر کجا ...! گاهی می رود آن سوی زمین شب می شود اما شب کجا و مرگ کجا ...! گاهی اجسام می افتند و می شکنند مثل همین لیوان اما دردی که لیوان شکستن دارد کجا و درد قلب شکسته کجا ...!
ابر که باعث تاریکی خورشید نمیشه!حرف من حرف ابر نیس، حرف مرگه!نقل قلب نیس، نقل فکره!فاصله شب و مرگ یه نفسه همش!
تمام علائم حیات رو دارید :)
تا مقصودتون از «حیات» چی باشه :)
داشتن قدرت کشتن مردگان "حیات" را از زندگان نمی گیرند
با این اوصاف باید گفت تا مقصودتون از کشتن چی باشه!مرده ها «نمیتونن» حیات رو از زنده ها بگیرن!
و زمانی که مرگ چیزی بسیار متفاوت از قطع تنفس تلقی می شود...
کامنتم تو بلاگ میلاد؟
بنظر می آید آنچه جنونِ مرا شکل داده تیز و برنده بوده است و قطعا در روشنایی حرکت نمی کرده
به نظرم این جنونی که شما توصیف کردین به شکل عصیان خودش رو نشون میده!
شاید یک نفر درختی شگرف در من کاشته است که شاخ و برگش از منظر جنونم بیرون زده است شما نیز بخندید :)
ولی حس عصیان القا نمیکنین!به جاش حس یه آرامش (به نظرم) پوچ و کاذب تو جنونتونه!
تو اینجایی که ما هستیم همیشه باید نیمه خالیه لیوانو دید...
اینجا یا هرجای دیگه... مهم نیس...مهم شکستن لیوانه...
ما را به نیمه پر لیوان چه کار
هیچ...
حالا میتونی به خرده شیشه ها نگاه کنی!
با خیال راحت...
پس باید به چی نگاه کرد؟!
شاید تیکه های خرد شده لیوان...
حداقل اینجوری دستت بریده نمیشه...
سلام
سلام
وختی به نیمه ی پر لیوان نگاه میکنم .. فقط ته سیگارامو میبینم..
چرا تو لیوان حالا؟
salam
salam
یجوری پرسیدی چرا تو لیوان حالا انگار اسپرمای نداشتمو توش خالی کردم.
چون با چایی میچسبه سیگار .
آخه ترتیب بهینه ش چایی سیگار چاییه، اگه سیگارتو تو لیوان خاموش کنی به چایی دوم نمیرسی!
تو واس چی باز نمیشی برام؟
خورشید تاریک نمی شود
گاهی درگیر ابر می شود
اما ابر کجا و قبر کجا ...!
گاهی می رود آن سوی زمین
شب می شود
اما شب کجا و مرگ کجا ...!
گاهی اجسام می افتند و می شکنند
مثل همین لیوان
اما دردی که لیوان شکستن دارد کجا و درد قلب شکسته کجا ...!
ابر که باعث تاریکی خورشید نمیشه!
حرف من حرف ابر نیس، حرف مرگه!
نقل قلب نیس، نقل فکره!
فاصله شب و مرگ یه نفسه همش!
تمام علائم حیات رو دارید :)
تا مقصودتون از «حیات» چی باشه :)
داشتن قدرت کشتن
مردگان "حیات" را از زندگان نمی گیرند
با این اوصاف باید گفت تا مقصودتون از کشتن چی باشه!
مرده ها «نمیتونن» حیات رو از زنده ها بگیرن!
و زمانی که مرگ چیزی بسیار متفاوت از قطع تنفس تلقی می شود...
کامنتم تو بلاگ میلاد؟
بنظر می آید آنچه جنونِ مرا شکل داده تیز و برنده بوده است
و قطعا در روشنایی حرکت نمی کرده
به نظرم این جنونی که شما توصیف کردین به شکل عصیان خودش رو نشون میده!
شاید
یک نفر درختی شگرف در من کاشته است که شاخ و برگش از منظر جنونم بیرون زده است
شما نیز بخندید :)
ولی حس عصیان القا نمیکنین!
به جاش حس یه آرامش (به نظرم) پوچ و کاذب تو جنونتونه!
تو اینجایی که ما هستیم همیشه باید نیمه خالیه لیوانو دید...
اینجا یا هرجای دیگه... مهم نیس...
مهم شکستن لیوانه...