چقدر روز سختی بود...
حکایت یک کورسو امید بود که چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد...
هیبت سهمگین یک عزا نابودش کرد...
و حالا دارم یک سرنوشتِ نامطلوب را هضم می کنم...
باید اعتراف کنم این غم که از یک عشق نشات گرفته چیزی بسیار بیشتر از غمِ فراق است...
بحث یک عمر تحمل کردنِ کسی است که با تمام وجود نفرت در دلم می افکند:
خودم!