چقدر روز سختی بود...
حکایت یک کورسو امید بود که چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد...
هیبت سهمگین یک عزا نابودش کرد...
و حالا دارم یک سرنوشتِ نامطلوب را هضم می کنم...
باید اعتراف کنم این غم که از یک عشق نشات گرفته چیزی بسیار بیشتر از غمِ فراق است...
بحث یک عمر تحمل کردنِ کسی است که با تمام وجود نفرت در دلم می افکند:
خودم!
خوبم پسر ..
دو دیقه قبله کامنتت زدم بیرون ا بلاگفا :)
چه خونه ایم دس و پا کرده ..
تو اصن خجالت نمیکشى ادرستو به من نمیدى ؟ هوم ؟! :)
اینویزیبل بودم...
حالا هم ویزیبل...
همین...
این درد از درد عشق عمیق تر است...
دیپ اینساید...
درد داره نه؟!
درمون داره نه؟!
از خودت متنفری؟؟؟
خیلی!!!