شاید درست نباشد که من به همه چیز اعتراض داشته باشم
شاید کار من مثل بچه های بهانه گیر است
شاید همه چیز آنقدر هم که من میبینم سیاه و تاریک نباشد
شاید این زندگی جلوه های زیبا هم داشته باشد
شاید پرده سیاهی جلوی چشمانم را گرفته تا زندگی را سیاه ببینم
اما...
اما من اشتباه نمی کنم
زندگی سراسر دردی است که گاه با مسکن آرام می گیرد
قطعا برخورد انسان با زندگی است که پوچی را می سازد
و زندگی چیزی نیست جز برخورد انسانها با یکدیگر
و برخورد انسانهای پوچ باهم است که پوچی را می سازد
زنجیره ای که از ازل تا ابد گسترده است
زندگی فضای تاریکی است که لکه های نور آن را موحش تر می کند
من اشتباه نمی کنم
همه چیز درست همانطور است که نباید باشد
درست همانقدر خالی، سرد و تاریک که نباید باشد
و من همواره اعتراض خواهم داشت
به همه چیز
حتی اگر درست نباشد
شاید هم درست باشد...