BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

BeyondDeath

مرگ، آغاز تاریکی خورشیدهاست...

Cold

همه چی عادی بود

صبح که میرفتم دانشگاه ساعتمو بستم، موهامو شونه کردم

تو گفتی کتابتو بخونم

چشم! میخونم!

امین پور مثل همیشه با عینک ته استکانیش اومد تو کلاس

رفت نشست سر جاش و با اون صدای خشکش شروع کرد به خوندن گلستان سعدی

عاشق سعدی بود این مرد

یادته تو اتوبوس که بودم، بارون میخورد به شیشه

وای چقد سرد بود اون روز

یادته یه طناب انداختی واسم که بیا بالا؟

با خودم کلنجار رفتم، گفتم یعنی میتونم تا اون بالای بالا بیام؟

گفتم توکل به خدا میرم

یادته؟

چقد تشنه ام بود اون روز

یادته شلوارک پام بود شیشه پایینِ در شکسته بود باد میخورد به ساق پام یخ زده بود پام؟

سرد بود...

اون روز غروب همه چی عادی بود

بربری داغ خریده بودم

یادته مرغمون تخمِ دو زرده گذاشته بود؟

یادته خروسمون یه تنه همه مرغامون رو شوهر بود؟

باباخانی جلسه اول کلاس اقتصاد از کلاس اخراجم کرده بود، ترم اول، جلسه اول!

یادته چقد سرد بود؟

یادته یاهو مسنجر تو کامپیوترای سایت نصب نبود باید از تو سایتای مزخرف چت میکردم؟

یادته چقد سرد گریه کردم اون شبِ عادی؟

یادته پرده گوشم یخ زده بود از بس برف گوش کرده بودم؟

یادته حلقه حلقه عمو زنجیر باف مارو بهم بافت تا سردمون نشه؟

یادته رسیدم اون بالا دیدم طنابی که واسم فرستاده بود تهش تو هوا معلقه؟

اون بالا چقد سرد بود...

یادته سقوط کردم افتادم جلوی پای نیوتن که قانون جاذبه رو کشف کنه؟

کوره سفال پزی خدا چقد سرد بود...

یادته چشم گذاشتی رفتم پشت علامت سوال قایم شدم؟

یادته شب انقد سرد بود که تو ریه هام یخ زد؟

یادته انقد سرد بود که چشمام یخ زده بود؟

یادته از کنار هم رد شدیم و بهت گفتم چاییت سرد نشه؟

همه چی عادی بود

و سرد...